سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حضرت محمد

 

[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?امیر قاجاری

پنج شنبه 85/11/19  ساعت 8:18 عصر

فرزندان عبد المطلب

 

پیش از این گفتیم که بنا به گفته اهل تاریخ:عبد المطلب در وقتى که چاه زمزم را حفر مى‏کرد و دچار اعتراض قریش گردید نذر کرد که اگر خداى تعالى ده پسر بدو داد یکى از آنها را در راه خدا قربانى کند. (1)

خداى تعالى نیز حاجتش را روا کرد و از زنهاى متعددى که به همسرى برگزید ده پسر بدو عطا فرمود به نامهاى:عبد الله،حمزه،عباس،ابو طالب،زبیر،حارث،حجل،مقوم،ضرار،ابو لهب.

و دختران عبد المطلب نیز شش تن بودند به نامهاى:

صفیه،بره،ام حکیم،عاتکه،أمیمه،أروى.که اینها هر یک و یا هر چند تن از یک مادر بودند بدین شرح:

مادر عبد الله،ابو طالب،زبیر و دختران عبد المطلبـجز صفیهـفاطمه دخترعمرو بن عائذ مخزومى بود.

و مادر حمزه و مقوم و حجل و صفیه:هاله،دختر وهیب بن عبد مناة بوده.

و مادر عباس و ضرار:نتیله دختر جناب بن کلیب است.

و مادر حارث بن عبد المطلب:سمراء دختر جندب بن حجیر،و مادر ابو لهب:لبنى دختر هاجر بن عبد مناف بن ضاطر است.

و گویند:هنگامى که مرگ عبد المطلب فرا رسید دختران خود را طلبید و بدانها گفت:دوست دارم پیش از مرگ بر من بگریید و برایم مرثیه گویید،تا آنچه پس از مردنم مى‏خواهید بگویید من آن را قبل از مرگ خود بشنوم.آنها نیز به دستور پدر عمل کرده و هر کدام مرثیه‏اى گفت،که در تواریخ به تفصیل ذکر شده.

داستان ذبح عبد الله

عبد اللهـبجز حمزه و عباسـکوچکترین فرزندان عبد المطلب بود ولى از همه فرزندان نزد او محبوبتر بود،چنانکه پیش از این گفته شد و جمعى از مورخین نقل کرده‏اند که چون عبد الله به دنیا آمد و به حد رشد رسید عبد المطلب به یاد نذرى که کرده بود افتاد و پسران خود را جمع کرده داستان نذرى را که کرده بود به اطلاع آنها رسانید. (2)

فرزندان اظهار کردند:ما در اختیار تو و تحت فرمان تو هستیم.عبد المطلب که آمادگى آنها را براى انجام نذر خود مشاهده کرد آنان را به کنار خانه کعبه آورد و براى انتخاب یکى از ایشان قرعه زد،و قرعه به نام عبد الله درآمد.

در این هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دست دیگر کاردى بران‏برداشت و عبد الله را به جایگاه قربانى آورد تا در راه خدا قربانى نموده به نذر خود عمل کند.

مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبد المطلب پیش آمده و خواستند به وسیله‏اى جلوى عبد المطلب را از این کار بگیرند ولى مشاهده کردند که وى تصمیم انجام آن را دارد،و از میان برادران عبد الله،ابو طالب به خاطر علاقه زیادى که به برادر داشت بیش از دیگران متأثر و نگران حال عبد الله بود تا جایى که نزدیک آمد و دست پدر را گرفت و گفت:

پدر جان!مرا به جاى عبد الله بکش و او را رها کن!

در این هنگام داییهاى عبد الله و سایر خویشان مادرى او نیز پیش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعى از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبد المطلب آمده و بدوگفتند:

تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم هستى و اگر دست به چنین کارى بزنى دیگران نیز از تو پیروى خواهند کرد و این کار به صورت سنتى در میان مردم درخواهد آمد.

پاسخ عبد المطلب نیز در برابر همگان این بود که:نذرى کرده‏ام و باید به نذر خود عمل نمایم.

تا سرانجام پس از گفتگوى زیاد قرار بر این شد (3) که شتران چندى از شتران بسیارى که عبد المطلب داشت بیاورند و براى تعیین قربانى میان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه به نام شتران درآمد آنها را به جاى عبد الله قربانى کنند و اگر باز به نام عبد الله درآمد به عدد شتران بیفزایند و قرعه را تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتى که به نام شتران درآید.عبد المطلب قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند باز دیدند قرعه به نام عبد الله درآمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز هم به نام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه کردند و قرعه زدند و همچنان به نام عبد الله در مى‏آمد تا وقتى که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه به نام شتران درآمد که در آن هنگام بانگ تکبیر و صداى هلهله زنان و مردان مکه به شادى بلند شد و همگى خوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نکرده گفت:من دو بار دیگر قرعه مى‏زنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند به نام شتران درآمد و عبد المطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضى شده و عبد الله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانى کرده و گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند. (4)

دنباله شرح حال عبد الله

عبد اللهـهمان طور که پیش از این گفته شدـبه جز حمزه و عباسـکوچکترین پسر عبد المطلب بود و زمان ولادت او را برخى 81 سال قبل از هجرت و وفاتش را 52 سال قبل از آن نوشته‏اند و در پاره‏اى از تواریخ است که 24 سال پس از سلطنت انوشیروان عبد الله به دنیا آمد،عبد المطلب به فرزندش عبد الله بیش از فرزندان دیگر علاقه‏مند بود و او را از دیگران بیشتر دوست مى‏داشت،و این محبت و علاقه به خاطر بشارتها و خبرهایى بود که کم و بیش از کاهنان و دانشمندان آن زمان شنیده بود که بدو گفته بودند از صلب این فرزندـیعنى عبد اللهـپسرى به دنیا خواهد آمد که از طرف خداوند به نبوت مبعوث مى‏شود و شریعت او به دورترین نقاط جهان خواهد رفت و بخصوص پس از اینکه داستان ذبح عبد الله پیش آمد و صد شتر براى او فدا کرد،این علاقه بیشتر شد.

و چیزى که بشارت کاهنان را تأیید مى‏کرد،درخشندگى و نور خاصى بود که در چهره عبد الله مشهود بود و هر که با عبد الله رو به رو مى‏شد آن نور خیره کننده را مشاهده مى‏کرد و در پاره‏اى از تواریخـو حتى روایاتـداستانهاى عجیبى در این باره نقل شده که جاى ذکر همه آنها نیست،و در روایتى است که عبد الله در دوران زندگى کوتاهى که داشت از زنان شهر مکه به همان بلیه‏اى دچار شد که یوسف(ع)در دوران زندگى بدان دچار گردید.

و در برخى از تواریخ آمده که در آن شبى که عبد الله با آمنه مادر رسول خدا(ص)ـازدواج کرد زنان بسیارى از غصه و اندوه از جهان رفتند،زیرا تا به آن روز امید داشتند بلکه وسایلى فراهم شود و گاهى هم خودشان وسایلى را فراهم مى‏ساختند تا بدان وسیله این سعادت بهره آنان گردد،و پس از آن ازدواج دیگر نا امید و مأیوس شدند.

ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده که در مکه زنى بود به نام فاطمه،دختر مرة،که کتابهایى خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتى به دست آورده بود.آن زن روزى عبد الله را دیدار کرده بدو گفت:تویى آن پسرى که پدرت صد شتر براى تو فدا کرد؟عبد الله گفت:آرى.

فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من هم‏بستر شوى و صد شتر بگیرى؟

عبد الله نگاهى بدو کرده گفت:

اما الحرام فالممات دونه‏ 
و الحل لا حل فاستبینه‏ 
و کیف بالامر الذى تبغینه

[اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى من آسانتر از این کار است،و اگر از طریق حلال مى‏خواهى که چنین طریقى فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستى را مى‏کنى؟]

عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب،او را به ازدواج آمنه درآورده و پس از چندى آن زن را دیدار کرده و از روى آزمایش بدو گفت:آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآیى و آنچه را گفتى بدهى؟

فاطمه نگاهى به صورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه،زیرا آن نورى که در صورت داشتى رفته،سپس از او پرسید:پس از آن گفتگوى پیشین چه کردى؟

عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعریف کرد،فاطمه گفت:من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست و اراده فرمود آن را در جاى دیگرى بنهد،و سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود.

این قسمت را همان گونه که گفتیم ابن شهر آشوب نقل کرده،و خلاصه آن را نیز ابن هشام در سیره روایت کرده است ولى برخى آن را افسانه دانسته و مجعول پنداشته‏اند،و العلم عند الله.

و در هنگام ازدواج با آمنهـبه گفته برخىـهفده سال از عمر عبد الله بیشتر نگذشته بود،گر چه این گفتار بعید به نظر مى‏رسد.

نسب آمنهـمادر رسول خدا

در اینجا مناسب است نسب آمنه مادر رسول خدا(ص)نیز ذکر شود تا از این جهت‏اجمالى به جاى نماند.

ابن هشام و دیگران گویند:پس از داستان ذبح عبد الله و قربانى شتران،عبد المطلب در صدد برآمد تا از یکى از شریفترین خاندان قریش همسرى براى عبد الله بگیرد.و به همین منظور عبد الله را برداشته و به نزد وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مرة که بزرگ قبیله بنى زهره بود آمد و دختر او یعنى آمنه را که در آن زمان از نظر فضیلت و مقام بزرگترین زنان قریش بود براى عبد الله خواستگارى کرد،وهب بن عبد مناف نیز موافقت کرد و این ازدواج فرخنده صورت گرفت.

مادر آمنهـنامشـبره دختر عبد العزى بن عبد الدار بود که او نیز از زنان بزرگ زمان خویش بود.

مراسم عروسى و ازدواج نیز در همان خانه آمنه صورت گرفت و تنها مولود این ازدواج میمون همان وجود مقدس رسول خدا(ص)بود،و این زوج شریف و گرامى جز آن حضرت فرزند دیگرى پیدا نکردند تا از دنیا رفتند.

وفات عبد الله و آمنه

عبد الله در همان سنین جوانى (5) به دستور پدرش عبد المطلب براى تهیه آذوقه به شهر یثرب سفر کرد و در همان سفر از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.آمنه نیز پس از گذشت شش سال از مرگ عبد الله جهان را وداع گفت و هنگام مرگ عبد الله طبق گفته مشهور،دو ماه یا قدرى بیشتر از عمر رسول خدا (ص)گذشته بود،و هنگام مرگ مادرش آمنه شش سالهـو یا به گفته برخى هفت سالهـبود.

آمنه مادر آن حضرت نیز در سفرى که به شهر یثرب کرد در مراجعت از آن شهر در جایى به نام«أبواء»از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.

بحثى در مورد آیین پدران رسول خدا(ص)

از بحثهاى جالبى که در پایان این بخش مناسب است بدان اشاره شود،بحث‏مربوط به آیین پدران رسول خدا(ص)است که برخى از اهل تاریخ و حدیث از علماى شیعه و سنت درباره آن بابى و بلکه کتابى جداگانه و رساله‏هایى نوشته‏اند و بتفصیل در این باره سخن گفته‏اند مانند جلال الدین سیوطى که رساله‏هایى در این باره نگاشته به نامهاى:مسالک الحنفاء،الدرج الحنفیه فى الآباء الشریفه،السبل الجلیة فى الآباء العلیه و رساله‏هاى دیگر. (6)

و آنچه مسلم است این مطلب است که در میان سلسله نسب رسول خدا(ص)تا به آدم ابو البشر پیمبران بزرگ و بلکه اولو العزمى همچون ابراهیم خلیل،نوح پیغمبر،اسماعیل،شیث و دیگران وجود داشته‏اند و مردان موحد و خدا پرستى نیز مانند عبد المطلب دیده مى‏شوند،و درباره موحد بودن پدران دیگر آن حضرت مرحوم علامه مجلسى در کتاب بحار الانوار ادعاى اجماع کرده و آن را از معتقدات شیعه امامیه و مسائل مورد اتفاق دانسته (7) .و به دنبال آن گفته است:اگر دیده مى‏شود که در میان پدران و یا عموهاى آن حضرت مانند ابو طالب برخى اظهار توحید و ایمان به خدا را نمى‏کرده‏اند به خاطر تقیه و یا مصالح دینیه بوده است.

و براى اثبات این مدعا دلیلهایى نیز از قرآن و حدیث ذکر کرده‏اند مانند آیه شریفه «الذى یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین» (8) که بر طبق روایاتى نیز که نقل کرده‏اند فرموده‏اند:منظور از«تقلب در ساجدین»در این آیه،انتقال نطفه آن حضرت از صلبهاى سجده کنندگان براى خدا و موحدان به صلبهاى دیگرى است.

و نیز استدلال شده به آیه شریفه «و جعلها کلمة باقیة فى عقبه» (9) که از آن استفاده مى‏شود که خداى تعالى کلمه توحید و عقیده بدان را در ذریه ابراهیم(ع)قرار داده و پیوسته تا ولادت رسول خدا(ص)این ایمان وجود داشته است.

و روایتى هم از آن حضرت نقل شده که فرمود:

«لم یزل ینقلنى الله من اصلاب الطاهرین الى ارحام المطهرات حتى اخرجنى‏فى عالمکم،و لم یدنسنى بدنس الجاهلیة» (10)

و پاسخ این ایراد را هم که گفته مى‏شود:چگونه پدران آن حضرت موحد بوده‏اند با اینکه در قرآن صراحت دارد که پدر ابراهیم که نامش آزر بود مشرک و بت پرست بوده (11) و ابراهیم(ع)پیوسته با او محاجه مى‏فرمود و او را به خاطر پرستش بت سرزنش و محکوم کرده و به پرستش خداى یکتا دعوت مى‏نمود؟به این گونه داده‏اند:که آزر بر طبق نقل مورخین عمو و یا پدر مادر و سرپرست ابراهیم بوده که اطلاق پدر بر او شده نه پدر صلبى و حقیقى او،چنانکه در زندگانى آن حضرت در تاریخ انبیا ذکر کرده‏ایم.

نگارنده گوید:اگر اجماع و اتفاق علماء امامیه رضوان الله علیهم براى ما ثابت شد ما آن را بدون دغدغه و اعتراض مى‏پذیریم،ولى اگر ثابت نشد دلیلهایى که ذکر کرده‏اند قابل توجیه و تفسیر و ایرادهاى دیگر است و مشکل بتوان با آنها این مطلب را ثابت کرد،که بر اهل دانش پوشیده نیست.

پى‏نوشتها:

1.ناگفته نماند که از نظر مذهبى متعلق نذر باید کار مرجوحى نباشد،حالا آیا در آن زمان وضع نذرهایى که مى‏کرده‏اند چگونه بوده است ما نمى‏دانیم،و بر فرض صحت این داستان شاید در آن وقت چنین شرطى در نذرهایى که مى‏کرده‏اند وجود نداشته و این گونه نذرها هم صحیح بوده است و الله اعلم.

2.در چند حدیث از طریق شیعه و اهل سنت از رسول خدا(ص)روایت شده که آن حضرت فرمود:«انا ابن الذبیحین»یعنى من پسر دو ذبیح هستم.و منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم (ع)مى‏باشد و ذبیح دوم عبد الله است.

3.و در پاره‏اى از تواریخ است که قرار شد به نزد زن«کاهنه»قبیله بنى سعد که نامش«سجام»و یا«قطبه»بود و در خیبر سکونت داشت بروند و هر چه او گفت به گفته او عمل کنند،و پس از آنکه به نزد وى آمدند او این راه را به آنها نشان داد.

4.برخى درباره صحت این داستان تردید کرده‏اند،و ایرادهایى نموده‏اند که به نظر نگارنده ایرادهاى مهمى نیست و همگى قابل پاسخ است.و ما شرح و توضیح بیشتر را در این باره در مقالاتى که به طور پراکنده در مجله پاسدار اسلام و جاهاى دیگر نوشته‏ایم ذکر کرده و پاسخ داده‏ایم.

5.به گفته برخى از اهل تاریخ عبد الله در هنگام مرگ بیست و پنج سال داشت.

6.به کتاب الصحیح من السیرة،ج 1،ص 150،مراجعه شود.

7.بحار الانوار،ج 15،صص 118ـ .117

8.سوره شعراء،آیه 219ـ .218

9.سوره زخرف،آیه .28

10.مجمع البیان،ج 4،ص 322،تفسیر فخر رازى،ج 24،ص 174،تفسیر در المنثور،ج 5،ص 98.یعنى پیوسته خداوند مرا از صلبهاى پاک به رحمهاى پاکیزه منتقل کرد تا هنگامى که در این عالم شما وارد نمود،و مرا به زشتیهاى جاهلیت آلوده نکرد.

11.به آیه 74،سوره انعام مراجعه شود.


نظر شما( )

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فرزندان عبد المطلب

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

1635

بازدید امروز

0

بازدید دیروز

0


 RSS 


 درباره خودم


 لوگوی وبلاگ

حضرت محمد

 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

اشتراک