دنباله شرح حال عبد الله
عبد اللهـهمان طور که پیش از این گفته شدـبه جز حمزه و عباسـکوچکترین پسر عبد المطلب بود و زمان ولادت او را برخى 81 سال قبل از هجرت و وفاتش را 52 سال قبل از آن نوشتهاند و در پارهاى از تواریخ است که 24 سال پس از سلطنت انوشیروان عبد الله به دنیا آمد،عبد المطلب به فرزندش عبد الله بیش از فرزندان دیگر علاقهمند بود و او را از دیگران بیشتر دوست مىداشت،و این محبت و علاقه به خاطر بشارتها و خبرهایى بود که کم و بیش از کاهنان و دانشمندان آن زمان شنیده بود که بدو گفته بودند از صلب این فرزندـیعنى عبد اللهـپسرى به دنیا خواهد آمد که از طرف خداوند به نبوت مبعوث مىشود و شریعت او به دورترین نقاط جهان خواهد رفت و بخصوص پس از اینکه داستان ذبح عبد الله پیش آمد و صد شتر براى او فدا کرد،این علاقه بیشتر شد.
و چیزى که بشارت کاهنان را تأیید مىکرد،درخشندگى و نور خاصى بود که در چهره عبد الله مشهود بود و هر که با عبد الله رو به رو مىشد آن نور خیره کننده را مشاهده مىکرد و در پارهاى از تواریخـو حتى روایاتـداستانهاى عجیبى در این باره نقل شده که جاى ذکر همه آنها نیست،و در روایتى است که عبد الله در دوران زندگى کوتاهى که داشت از زنان شهر مکه به همان بلیهاى دچار شد که یوسف(ع)در دوران زندگى بدان دچار گردید.
و در برخى از تواریخ آمده که در آن شبى که عبد الله با آمنه مادر رسول خدا(ص)ـازدواج کرد زنان بسیارى از غصه و اندوه از جهان رفتند،زیرا تا به آن روز امید داشتند بلکه وسایلى فراهم شود و گاهى هم خودشان وسایلى را فراهم مىساختند تا بدان وسیله این سعادت بهره آنان گردد،و پس از آن ازدواج دیگر نا امید و مأیوس شدند.
ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده که در مکه زنى بود به نام فاطمه،دختر مرة،که کتابهایى خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتى به دست آورده بود.آن زن روزى عبد الله را دیدار کرده بدو گفت:تویى آن پسرى که پدرت صد شتر براى تو فدا کرد؟عبد الله گفت:آرى.
فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من همبستر شوى و صد شتر بگیرى؟
عبد الله نگاهى بدو کرده گفت:
اما الحرام فالممات دونه
و الحل لا حل فاستبینه
و کیف بالامر الذى تبغینه
[اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى من آسانتر از این کار است،و اگر از طریق حلال مىخواهى که چنین طریقى فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستى را مىکنى؟]
عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب،او را به ازدواج آمنه درآورده و پس از چندى آن زن را دیدار کرده و از روى آزمایش بدو گفت:آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآیى و آنچه را گفتى بدهى؟
فاطمه نگاهى به صورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه،زیرا آن نورى که در صورت داشتى رفته،سپس از او پرسید:پس از آن گفتگوى پیشین چه کردى؟
عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعریف کرد،فاطمه گفت:من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست و اراده فرمود آن را در جاى دیگرى بنهد،و سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود.
این قسمت را همان گونه که گفتیم ابن شهر آشوب نقل کرده،و خلاصه آن را نیز ابن هشام در سیره روایت کرده است ولى برخى آن را افسانه دانسته و مجعول پنداشتهاند،و العلم عند الله.
و در هنگام ازدواج با آمنهـبه گفته برخىـهفده سال از عمر عبد الله بیشتر نگذشته بود،گر چه این گفتار بعید به نظر مىرسد.
نسب آمنهـمادر رسول خدا
در اینجا مناسب است نسب آمنه مادر رسول خدا(ص)نیز ذکر شود تا از این جهتاجمالى به جاى نماند.
ابن هشام و دیگران گویند:پس از داستان ذبح عبد الله و قربانى شتران،عبد المطلب در صدد برآمد تا از یکى از شریفترین خاندان قریش همسرى براى عبد الله بگیرد.و به همین منظور عبد الله را برداشته و به نزد وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مرة که بزرگ قبیله بنى زهره بود آمد و دختر او یعنى آمنه را که در آن زمان از نظر فضیلت و مقام بزرگترین زنان قریش بود براى عبد الله خواستگارى کرد،وهب بن عبد مناف نیز موافقت کرد و این ازدواج فرخنده صورت گرفت.
مادر آمنهـنامشـبره دختر عبد العزى بن عبد الدار بود که او نیز از زنان بزرگ زمان خویش بود.
مراسم عروسى و ازدواج نیز در همان خانه آمنه صورت گرفت و تنها مولود این ازدواج میمون همان وجود مقدس رسول خدا(ص)بود،و این زوج شریف و گرامى جز آن حضرت فرزند دیگرى پیدا نکردند تا از دنیا رفتند.
وفات عبد الله و آمنه
عبد الله در همان سنین جوانى (5) به دستور پدرش عبد المطلب براى تهیه آذوقه به شهر یثرب سفر کرد و در همان سفر از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.آمنه نیز پس از گذشت شش سال از مرگ عبد الله جهان را وداع گفت و هنگام مرگ عبد الله طبق گفته مشهور،دو ماه یا قدرى بیشتر از عمر رسول خدا (ص)گذشته بود،و هنگام مرگ مادرش آمنه شش سالهـو یا به گفته برخى هفت سالهـبود.
آمنه مادر آن حضرت نیز در سفرى که به شهر یثرب کرد در مراجعت از آن شهر در جایى به نام«أبواء»از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.
بحثى در مورد آیین پدران رسول خدا(ص)
از بحثهاى جالبى که در پایان این بخش مناسب است بدان اشاره شود،بحثمربوط به آیین پدران رسول خدا(ص)است که برخى از اهل تاریخ و حدیث از علماى شیعه و سنت درباره آن بابى و بلکه کتابى جداگانه و رسالههایى نوشتهاند و بتفصیل در این باره سخن گفتهاند مانند جلال الدین سیوطى که رسالههایى در این باره نگاشته به نامهاى:مسالک الحنفاء،الدرج الحنفیه فى الآباء الشریفه،السبل الجلیة فى الآباء العلیه و رسالههاى دیگر. (6)
و آنچه مسلم است این مطلب است که در میان سلسله نسب رسول خدا(ص)تا به آدم ابو البشر پیمبران بزرگ و بلکه اولو العزمى همچون ابراهیم خلیل،نوح پیغمبر،اسماعیل،شیث و دیگران وجود داشتهاند و مردان موحد و خدا پرستى نیز مانند عبد المطلب دیده مىشوند،و درباره موحد بودن پدران دیگر آن حضرت مرحوم علامه مجلسى در کتاب بحار الانوار ادعاى اجماع کرده و آن را از معتقدات شیعه امامیه و مسائل مورد اتفاق دانسته (7) .و به دنبال آن گفته است:اگر دیده مىشود که در میان پدران و یا عموهاى آن حضرت مانند ابو طالب برخى اظهار توحید و ایمان به خدا را نمىکردهاند به خاطر تقیه و یا مصالح دینیه بوده است.
و براى اثبات این مدعا دلیلهایى نیز از قرآن و حدیث ذکر کردهاند مانند آیه شریفه «الذى یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین» (8) که بر طبق روایاتى نیز که نقل کردهاند فرمودهاند:منظور از«تقلب در ساجدین»در این آیه،انتقال نطفه آن حضرت از صلبهاى سجده کنندگان براى خدا و موحدان به صلبهاى دیگرى است.
و نیز استدلال شده به آیه شریفه «و جعلها کلمة باقیة فى عقبه» (9) که از آن استفاده مىشود که خداى تعالى کلمه توحید و عقیده بدان را در ذریه ابراهیم(ع)قرار داده و پیوسته تا ولادت رسول خدا(ص)این ایمان وجود داشته است.
و روایتى هم از آن حضرت نقل شده که فرمود:
«لم یزل ینقلنى الله من اصلاب الطاهرین الى ارحام المطهرات حتى اخرجنىفى عالمکم،و لم یدنسنى بدنس الجاهلیة» (10)
و پاسخ این ایراد را هم که گفته مىشود:چگونه پدران آن حضرت موحد بودهاند با اینکه در قرآن صراحت دارد که پدر ابراهیم که نامش آزر بود مشرک و بت پرست بوده (11) و ابراهیم(ع)پیوسته با او محاجه مىفرمود و او را به خاطر پرستش بت سرزنش و محکوم کرده و به پرستش خداى یکتا دعوت مىنمود؟به این گونه دادهاند:که آزر بر طبق نقل مورخین عمو و یا پدر مادر و سرپرست ابراهیم بوده که اطلاق پدر بر او شده نه پدر صلبى و حقیقى او،چنانکه در زندگانى آن حضرت در تاریخ انبیا ذکر کردهایم.
نگارنده گوید:اگر اجماع و اتفاق علماء امامیه رضوان الله علیهم براى ما ثابت شد ما آن را بدون دغدغه و اعتراض مىپذیریم،ولى اگر ثابت نشد دلیلهایى که ذکر کردهاند قابل توجیه و تفسیر و ایرادهاى دیگر است و مشکل بتوان با آنها این مطلب را ثابت کرد،که بر اهل دانش پوشیده نیست.
پىنوشتها:
1.ناگفته نماند که از نظر مذهبى متعلق نذر باید کار مرجوحى نباشد،حالا آیا در آن زمان وضع نذرهایى که مىکردهاند چگونه بوده است ما نمىدانیم،و بر فرض صحت این داستان شاید در آن وقت چنین شرطى در نذرهایى که مىکردهاند وجود نداشته و این گونه نذرها هم صحیح بوده است و الله اعلم.
2.در چند حدیث از طریق شیعه و اهل سنت از رسول خدا(ص)روایت شده که آن حضرت فرمود:«انا ابن الذبیحین»یعنى من پسر دو ذبیح هستم.و منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم (ع)مىباشد و ذبیح دوم عبد الله است.
3.و در پارهاى از تواریخ است که قرار شد به نزد زن«کاهنه»قبیله بنى سعد که نامش«سجام»و یا«قطبه»بود و در خیبر سکونت داشت بروند و هر چه او گفت به گفته او عمل کنند،و پس از آنکه به نزد وى آمدند او این راه را به آنها نشان داد.
4.برخى درباره صحت این داستان تردید کردهاند،و ایرادهایى نمودهاند که به نظر نگارنده ایرادهاى مهمى نیست و همگى قابل پاسخ است.و ما شرح و توضیح بیشتر را در این باره در مقالاتى که به طور پراکنده در مجله پاسدار اسلام و جاهاى دیگر نوشتهایم ذکر کرده و پاسخ دادهایم.
5.به گفته برخى از اهل تاریخ عبد الله در هنگام مرگ بیست و پنج سال داشت.
6.به کتاب الصحیح من السیرة،ج 1،ص 150،مراجعه شود.
7.بحار الانوار،ج 15،صص 118ـ .117
8.سوره شعراء،آیه 219ـ .218
9.سوره زخرف،آیه .28
10.مجمع البیان،ج 4،ص 322،تفسیر فخر رازى،ج 24،ص 174،تفسیر در المنثور،ج 5،ص 98.یعنى پیوسته خداوند مرا از صلبهاى پاک به رحمهاى پاکیزه منتقل کرد تا هنگامى که در این عالم شما وارد نمود،و مرا به زشتیهاى جاهلیت آلوده نکرد.
11.به آیه 74،سوره انعام مراجعه شود.